دست کودک یا شخص بیمار و علیل را گرفتن و او را گردش دادن، کودک را در بغل گرفتن و گردش دادن، به رفتار در آوردن، راه جستن و راه یافتن و پی بردن به جایی یا چیزی
دست کودک یا شخص بیمار و علیل را گرفتن و او را گردش دادن، کودک را در بغل گرفتن و گردش دادن، به رفتار در آوردن، راه جستن و راه یافتن و پی بردن به جایی یا چیزی
ترک کردن، رها کردن، واگذاشتن، وانهادن، واهشتن، واهلیدن، هلیدن، بدرود گفتن، چپ دادن برای مثال گله کرد باید به گیتی یله / تو را چون نباشد ز گیتی گله (فردوسی - ۲/۳۱۸)
ترک کردن، رها کردن، واگُذاشتَن، وانَهادَن، واهِشتَن، واهَلیدَن، هَلیدَن، بِدرود گُفتَن، چَپ دادَن برای مِثال گله کرد باید به گیتی یله / تو را چون نباشد ز گیتی گله (فردوسی - ۲/۳۱۸)
شکایت کردن: گله از دست ستمکاره به سلطان گویند چون ستمکاره تو باشی گله پیش که بریم ؟ سعدی (صاحبیه). بهیچ روی نشاید خلاف رای تو کردن کجا برم گله از دست پادشاه ولایت ؟ سعدی (طیبات)
شکایت کردن: گله از دست ستمکاره به سلطان گویند چون ستمکاره تو باشی گله پیش که بریم ؟ سعدی (صاحبیه). بهیچ روی نشاید خلاف رای تو کردن کجا برم گله از دست پادشاه ولایت ؟ سعدی (طیبات)
شیفته و عاشق خود کردن. دل ربودن. دلربائی کردن. اصباء. تصبّی. تهنید. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) : دلم ببردی جان هم ببر که مرگ به است ز زندگانی اندرشماتت دشمن. فرخی. میی کو مرا ره به منزل برد همه دل برند او غم دل برد. نظامی. زلف تو دل همی بردم از میان چشم نبود شگفت دزدی چابک ز هندوان. کمال اسماعیل. دل عارفان ببردند و قرار پارسایان همه شاهدان به صورت تو به صورت و معانی. سعدی. چون دل ببردی دین مبرصبر از من مسکین مبر با مهربانان کین مبر لاتقتلوا صید الحرم. سعدی. دل بردی و تن زدی همان بود من با تو بسی شمار دارم. سعدی. دستان که تو داری ای پریزاد بس دل ببری به کف و معصم. سعدی. به دستهای نگارین چو در حدیث آیی هزار دل ببری زینهار از ین دستان. سعدی. سبی، دل بردن معشوق عاشق را. (از منتهی الارب)
شیفته و عاشق خود کردن. دل ربودن. دلربائی کردن. اصباء. تَصَبّی. تَهنید. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) : دلم ببردی جان هم ببر که مرگ به است ز زندگانی اندرشماتت دشمن. فرخی. میی کو مرا ره به منزل برد همه دل برند او غم دل برد. نظامی. زلف تو دل همی بردم از میان چشم نبود شگفت دزدی چابک ز هندوان. کمال اسماعیل. دل عارفان ببردند و قرار پارسایان همه شاهدان به صورت تو به صورت و معانی. سعدی. چون دل ببردی دین مبرصبر از من مسکین مبر با مهربانان کین مبر لاتقتلوا صید الحرم. سعدی. دل بردی و تن زدی همان بود من با تو بسی شمار دارم. سعدی. دستان که تو داری ای پریزاد بس دل ببری به کف و معصم. سعدی. به دستهای نگارین چو در حدیث آیی هزار دل ببری زینهار از ین دستان. سعدی. سَبْی، دل بردن معشوق عاشق را. (از منتهی الارب)